نذر کرده ام امشب ماه را برای پنجره ات شاید رضایت دهی که آهوانه ای فریاد کنم میان این مزرعه که دلش برای تو سالهاست گرفته است تو ماه را عبور کرده ای من سطرهای ناگفته ی دلم را جا گذاشته ام نسیم صبح از فراز لبهایت می گذرد دلتنگی هایم را بار می زنم بر اسبی که اذن از تو می گیرد از چهار راه های زشت نمی گذرد پشت چراغ قرمزها نمی ماند رضایت بده تا طلوع کنم پشت این گندمزار که برای آمدنت سبز کرده ام رضایت بده عبور کنم از ابتدای خودم .
در ارتفاع بلندتری از نگاه ها پشت پرده ی همه ی حباب ها در سکوت خالی ذهن از صداها روزنه ای ست میان سیاه چال فکرها کسی ست که دستانش مدام برای دست تو تنگ است چشمانش مدام دوستت دارد و قلبش مدام بهانه ات را می گیرد و اشکش مدام می بارد و تو مدام عاجزی و عاجزی و عاجزی و ع ا ج ز + گوش کنید
درباره این سایت